Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


ناجي تنهايي من

از او كه رفته نبايد رنجشي به دل گرفت، آنكه دوستش داريم همه گونه حقي بر ما دارد؛ حتي حق آنكه ديگر دوستمان نداشته باشد. بلكه بايد تنها از خود رنجيد كه چرا بايد آنقدر شايسته ي محبت نباشم كه دوست مرا ترك كند، و اين خود دردي كشنده است....


این ورِشیشه منم،اون ورِشیشه بارون؛ بارون آزادوآروم،من اماتوی زندون


حرف تنهایی هام، حرف تکراریه؛ قطره ی اشک من، با بارون جاریه


اون توی نیمه راه تنهام گذاشت و رفت؛ آسمونم امشب نداره یه ستاره


میخوام هرچی که بود و فراموش کنم؛ برم زیر بارون بدون چتر دوباره


بذار بارون بزنه رو تنِ خستم؛ گفتم نمیشکنم، اما شکستم


تا که بارون ببره درده دلِ منو؛ تا که آروم بشم همین جا هستم


بذار بارون بزنه رو تنِ خستم . . .

+نوشته شده در پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:,ساعت5:47 PMتوسط ناجي تنها | |

دِلَــــــم،

اِستِـجـاَبـتِ دُعـایـی را دِل دِل میکُــنَد  . . .

که دیگَـران گـاه مَحـال و گـاه رویـا می پِندارَندَش. . .

 



+نوشته شده در دو شنبه 22 خرداد 1391برچسب:,ساعت10:12 PMتوسط ناجي تنها | |


ســـایـــﮧ خاطراتـَتـــــ ..

سَنگــینــے میـــڪـُـند بر هُجـــومـِ لــَــحظــــﮧ هـــایم

لَحظـــﮧ ــهایـــے ڪـﮧ پُـــر از نـَبودَنـَتــــ شُـــــد ـﮧ . . .

 

 

 

+نوشته شده در یک شنبه 17 خرداد 1391برچسب:,ساعت2:55 AMتوسط ناجي تنها | |

   

من اینـــــــــجا . . . تــــو آنـــــــــــجا . . .

 

 

نیمکـــــتـــ هــای دنـــیــــا را . . .

 

  

چـــــه  بـــــَد چــیــــده انــد  . . . !

 

 

+نوشته شده در یک شنبه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت2:52 AMتوسط ناجي تنها | |

 

 

کـاش مـیـدانـسـتـی . . .

چـه لـذتـی دارد وقـتـی مـی شـود خـیـانـت کـرد...
 

و نکرد ...

+نوشته شده در پنج شنبه 11 خرداد 1391برچسب:,ساعت4:48 PMتوسط ناجي تنها | |

 

 
مـُخـاطـب بـے مـُخـاطـب . .

مـُخـاطـب خاص من

به سادگی یک لبخند رهایم کرد...

"تو رفـتـه ای ؛

و من

عاشقانه های بی مخاطبم را...

به حراج گـذاشـته ام"

مـُخـاطـب بـے مـُخـاطـب . .
 

 

+نوشته شده در سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت6:7 PMتوسط ناجي تنها | |

 

 

+نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت11:5 PMتوسط ناجي تنها | |

بعضی آدما یهو میان؛

یهو زندگیتو قشنگ میکنن،

یهو میشن همه ی دلخوشیت ...

یهو میشن دلیل خنده هات!

یهو میشن دلیل نفس کشیدنت ...

....

بعد همینجوری یهو میرن! ...

یهو گند میزنن به آرزوهات ...  

یهو میشن دلیل همه ی غصه هات و اشکات ...

یهو میشن سبب بالا نیومدن نفست ...

 


+نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت7:5 AMتوسط ناجي تنها | |

من،

عاشق نیستم !...

فقط گاهی حرف تو که می شود؛

یا اسمت که می آید؛

دلم مثل اینکه تب کند!

گرم و سرد میشود ...

آب می شود...

تنگ می شود ...



+نوشته شده در یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت12:35 AMتوسط ناجي تنها | |


 اگــه دُنیا بـرات پـشـت سـر هـم سـاز مـخـالـف مـیزنه، غـمت نـباشـه...

یه لـحظه هـم کـم نـیار هـیچ کـاری نــشد نــداره...


اگـه خـسـته شدی،  

حس کردی آخـراشـه،  

خلاصه یه جورایی کم آوردی،

 

اینـقد دور خـوت نـچرخ زمـونه دورت مـیزنه...     

یـادت باشـه یـکی اون بـالـا حـواسـش بـه بنـده هـاشـه...   

   

راستی همیشه یادت بمونه؛  

هیچـکــس جـای هیچـکـس دیگــه ای رو پــر نمی کــنه...

+نوشته شده در شنبه 15 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت2:9 AMتوسط ناجي تنها | |

 

گاهی وقتها نوشتنت نمی آید...

قدم زدن را هم دوست نداری...

از حرف زدن با دیگران حالت بهم میخورد...

خسته نیستی...

دل زده نیستی..

اما تا دلت بخواهد غــــم داری...

بعضی وقتا حالتان مثل همیشه ی من است!!!

دلم هیچی نمیخواد...

قدری آرامـــش ذهـــنی....

+نوشته شده در جمعه 14 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت3:23 AMتوسط ناجي تنها | |

 

گاه جلوی آینه می ایستم...

خودم را در آن میبینم،

دست روی شانه هایش می گذارم

و میگویم؛ چه تحملی دارد

دلت...!

 

+نوشته شده در دو شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت3:46 AMتوسط ناجي تنها | |


تلخ می شوم!

وقتی تو نیستی؛

اردیبهشت من، اردی جهنم است ...

 

+نوشته شده در یک شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت4:59 AMتوسط ناجي تنها | |

من می روم؛

تو می مانی با دنیایی از خاطرات ...

راستی؛ آن روز که دلداده ی تو شدم یادت هست؟؟ ...

از آنجا به بعدش را پاک کن ! ...

+نوشته شده در سه شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت3:17 AMتوسط ناجي تنها | |

 

 خاطرات نه سر دارند، نه ته

 بی هوا می آیند تا خفه ات کنند،

 می رسند گاهی وسط یک فکر؛

 گاهی وسط یک خیابان؛

 وگاهی حتی وسط یک صحبت؛

 رگ خوابت را بلدند ...

 سردت میکنند ...

 زمینت می زنند ...

 خاطرات تمام نمی شوند؛

تمامت می کنند ...

 

+نوشته شده در یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت8:10 PMتوسط ناجي تنها | |

 

گــــاهی وقتا توی رابطــــه ها نیــــازی نیست طرفت بــــهت بگــــه :بــــــــــــرو ! ..

همینــــ که دیگه لا بــــه لای حرفــــاش دوستــــت دارم نباشــــه!

همینــــ که بــــود و نبود رابطــــتون دیگــــه واسشــــ فرقی نکنـــه!

همینــــ که حضــــور دیگــــران توی زندگیش پر رنگ تــــر از بودن تــــو باشــــه

هــــزار بار سنگینــتر از کلمــــه ی" بــــــــــــرو " واست معنــــا پیــــدا میکنــــه..

باید خودت بری،

بــــــــری قبل از اینکــــه بهت بگن و ویرون تــــر از اینی که هستی بشــــی ...

 

+نوشته شده در دو شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت4:55 AMتوسط ناجي تنها | |

 

دلم....

شكسـت ،

بندش زدم !!

اما دیگه هیچوقت مثل اولش نشد . . . . .

سخت شد ،

ســـرد شد !!

تنگ شد...

 

+نوشته شده در شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت11:48 AMتوسط ناجي تنها | |

 

زیر باران حتی به درخواست چتر هم جواب رد می دهم،

می خواهم تنهاییم را به رخ این هوای دونفره بکشم ...

 

+نوشته شده در پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:,ساعت11:35 PMتوسط ناجي تنها | |

 خدایا ؛ 

دلتنگی های ما را هیچ بارانی آرام نمی کند 

 

 

فکری کن،

 

اشک ما طعنه می زند به باران رحمتت ...

 

+نوشته شده در پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:,ساعت11:6 PMتوسط ناجي تنها | |

 

دلـَــ م تنـــگ شــده ...
براے عكــس هایـے كه پـــــاره كردم و سوزاندمشـــان،
بـــراے دفتر خاطراتـَــ م كه مدت هاســت دیگر چیزے در آن نمى نویســم،
حــــــــــتىٰ براے آدم هاے حســودے كه، دورو بـَـرَم میچرخیدند و خـــیلے دیــر شناختمشان،
بــراے بیخیالــــے و آرامشــے كه دیگر مدت هاست نـــــدارمـش،
براے كسے كه این روزهـــا عجـــیب نبودنش را حس میكـــنم،
خنده هایـے كه دارم فــرامـــــوششـــــان میكـــــنم،
و بـــــراے خــودم كه حالا دیگـــر خیلے عوض شده ام ...

 


+نوشته شده در جمعه 25 فروردين 1391برچسب:,ساعت1:19 AMتوسط ناجي تنها | |

 

عشق تو

شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد !...

زیبا بود، اما شوخی بود !...

حالا تو بی تقصیری، خدایمان هم بی تقصیر است،

من تاوان اشتباه خود را پس میدهم،

تمام این تنهایی، تاوان جدی گرفتن آن شوخی است ...

 

+نوشته شده در شنبه 12 فروردين 1391برچسب:,ساعت4:50 PMتوسط ناجي تنها | |


به سلامتیِ اونـــــــــی که با ما راه نیومــــــــد برای دیگـــــــــری دویــــــــد ...!!!

 

+نوشته شده در یک شنبه 6 فروردين 1391برچسب:,ساعت1:25 PMتوسط ناجي تنها | |

 

دوستت دارم را هم به من میگفتی هم به او!

 

 

خودت بگو خیانت می کردی یا عدالت؟!!

سال تحویل شد ومن تمام دلتنگی هایم را به جای تو در آغوش می کشم

چقدر جایت خالیست ...

نوروز مبارک

در این نوروز باستانی خیال آمدت را به آغوش خسته می کشم ... 

 

+نوشته شده در دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:,ساعت11:17 PMتوسط ناجي تنها | |

هرگاه از شدت تنهایی


به سرم هوس اعتمادی دوباره میزند


خنجرخیانتی راکه در پشتم فرو رفته
در می آورم ،


میبوسمش


... ... صیقلی عاشقانه


اندکی نمک به رویش ،


نوازشش کرده ،


دوباره بر سرجایش میگذارم......


از قول من به آن لعنتــــــــــی بگویید


" خیالش تخت ،
  من دیوانه هنوز به خنجرش هم وفـــــــــــادارم  ...

 

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:,ساعت4:33 AMتوسط ناجي تنها | |

ترسیدی؟ نترس..
آن‌قدرها هم ترسناک نیست اوایلش احساس تنهایی می‌کنی، سیاهی، غم، اندوه...
برای آرامش چند لیوان آب می‌نوشی 1..2..3.. با چند آرام‌بخش. بعد کناری می‌نشینی گوشه‌ای خلوت و دنج با چند قطعه عکس و یک موزیک پر از خاطره کم‌کم از گوشه چشمانت آب سرازیر می‌شود نترس نگران نباش احتمالاً به خاطر آب زیادی هست که خورده‌ای..
روزهای بعد دلتنگ می‍‌شوی... دلتنگ می‌شوی.. هق هق گریه‌ات بلند می‌شود اما نترس عادیست خیلی خیلی عادی
گوشی‌ات را برای دهمین بار برمی‌داری تا زنگی برنی تا فقط و فقط صدایش را بشوی و لبانش را مجسم کنی موقع گفتن الو،لرزش دستهایت وگرمی اشک رو روی گونه هات حس میکنی و بعد گوشی‌ات را پرت می‌کنی طرفی نترس عادیست خیلی خیلی عادی
روزهای بعد درد می‌کشی و بی‌خوابی؛ بی‌حوصله می‌شوی هنوز هم همان گوشه دنج و همان موزیک و همان عکس‌ها که در همین مدت چند بار تکه‌تکه شده‌اند و دوباره بهم وصلشان کردی. درست مثل یک پازل اما پازل زندگیت، قطعه گمشده‌ات.... نترس عادیست خیلی خیلی عادی
روزهای بعد افسرده می‌شوی. دلگیر و زودرنج اما نترس این خیلی خیلی عادیست
عادت نمی‌کنی به نبودنش، به ندیدنش، به نشنیدن صدایش
روزهای بعد دیگر نمی‌خندی؛ دلت می‌خواهد واقعا بفهمی او در چه حالیست.....
نگران نباش به خودت رجوع کن روزی که در چشمهایم نگاه کردی و گفتی برو؛ دلم در گرو دیگریست چه حسی داشتی؟
اصلا نترس این خیلی خیلی عادیست
تازه شدیم شبیه هم؛ به جمع دلشکستگان
خوش آمدی.
..

 


+نوشته شده در چهار شنبه 15 آذر 1390برچسب:,ساعت2:26 AMتوسط ناجي تنها | |

دلم برات تنگ شده.....اما من...من ميتونم اين دوري رو تحمل كنم... به فاصله ها فكر نميكنم ...... ميدوني چرا؟؟ آخه... جاي نگاهت رو نگاهم مونده.....هنوز عطر دستات رو از دستام ميتونم استشمام كنم....رد احساست روي دلم جا مونده ... ميتونم تپشهاي قلبت رو بشمارم...........چشماي بيقرارت هنوزم دارن باهام حرف ميزنن.......حالا چطور بگم تنهام؟؟چطور بگم تو نيستي؟؟چطور بگم با من نيستي؟؟آره!خودت ميدوني....ميدوني كه هميشه با مني....ميدوني كه تو،توي لحظه لحظه هاي من جاري هستي....آخه...تو،توي قلب مني...آره!تو قلب من....براي همينه كه هميشه با مني...براي همينه كه حتي يه لحظه هم ازم دور نيستي...براي همينه كه ميتونم دوريت رو تحمل كنم...آخه هر وقت دلم برات تنگ ميشه...هر وقت حس ميكنم ديگه طاقت ندارم....ديگه نميتونم تحمل كنم...دستامو ميذارم رو صورتم و يه نفس عميق ميكشم....دستامو كه بو ميكنم مست ميشم...مست از عطر ت. صداي مهربونت رو ميشنوم ...و آخر همهء اينها...به يه چيز ميرسم.....به عشق و به تو.....آره...به تو....اونوقت دلتنگيم بر طرف ميشه...اونوقت تو رو نزديكتر از هميشه حس ميكنم....اونوقت ديگه تنها نيستم
حالا من اين تنهايي رو خيلي خيلي دوسش دارم.. به اين تنهايي دل بستم...حالا ميدونم كه اين تنهايي خالي نيست...پر از ياد عشقه... پر از اشكهاي گرم عاشقونه ...

"تولدت مبارک"

 


+نوشته شده در شنبه 14 آبان 1390برچسب:,ساعت11:45 PMتوسط ناجي تنها | |


باران که می بارد؛

 

تمام کوچه ها پر از فریاد من است که می گویم: من تنها نیستم،

  فقط تنها منتظرم، منتظر...

  

 

+نوشته شده در شنبه 12 شهريور 1390برچسب:,ساعت1:28 AMتوسط ناجي تنها | |

+نوشته شده در شنبه 4 تير 1390برچسب:,ساعت3:40 AMتوسط ناجي تنها | |

ومن هنوز عاشقم؛

آنقدركه مي توانم هرشب -بدون آنكه خوابم بگيرد-

بي وفايي هايت را بشمارم، از اول تا آخر

و دست آخر

همه را فراموش كنم!

آنقدر كه مي توانم

اسمت را روي تمام آبهاي دنيا بنويسم

و باز هم جاكم بياورم.

آنقدر كه مي توانم

شبها طوري به يادت گريه كنم كه

خدا جايم را با آسمان عوض كند.

و من هنوز عاشقم؛

آنقدر كه مي توانم

چشمهايم را ببندم

و خيال كنم؛

 

هنوز دوستم داري...

 


 

                                         ناجي تنها

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 18 خرداد 1390برچسب:,ساعت1:33 AMتوسط ناجي تنها | |

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست؛

بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدائی
به سرانجام برسانی .

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست؛

بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد.

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست؛

بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس دنيا است . 

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست؛

بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند،

 و تو از او رسم محبت بیاموزی .

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست؛

بلکه گذاشتن سد در برابر رودی است که از چشمانت جاری است.

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست؛

بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است.

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست؛

بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها تکیه کنی و از غم زندگی

 

برایش اشک بریزی.

عمیق ترین دردزندگی مردن نیست؛

بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته....

 


                                                                 ناجي تنها

 

+نوشته شده در چهار شنبه 5 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت11:11 PMتوسط ناجي تنها | |

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد